جدول جو
جدول جو

معنی تهور رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

تهور رفتن(اِ کَ دَ)
سرزدن اعمال بی باکانه و متهورانه از کسی: از این مرد (اریارق) آنجا تعدی و تهوری رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222). استادم بونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدی ها... بازنمود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 229). اندیشید که باید تهوری رود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 472). رجوع به تهور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور رفتن
تصویر ور رفتن
با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدر رفتن
تصویر هدر رفتن
از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بِ سَ رِ خوی / خی دَ)
شوی کردن دختر. عروس شدن. شوهر برگزیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را جُ تَ)
رفتن به فاصله بعید. به مسافت دور رفتن. مسافت بعید را طی کردن. (از یادداشت مؤلف) : اشطاط. اشتطاط. غروب. متؤ. اشقاح. طمح. طوء. سخ. کتوع. سبح. ارعاث، دور رفتن درسیر. معن، دوررفتن اسب. اشتغار، دور رفتن در بیابان. شط، دور رفتن ستور در چرا. شقذ، دور رفتن و دور شدن. اشتطاط، دور رفتن ستور به چرا. اشطاط، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب) ، از مرحله دور شدن. به نکتۀ خارج از موضوع پرداختن. اصل مطلب را رها ساختن و به حاشیۀ غیر مرتبط پرداختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ دَ)
در اصطلاح زنان، کوتاه شدن جامه بر اثر شستن خاصه پارچۀ نو. کم شدن از طول وعرض جامه پس از شستن آن بار اول. آب رفتن. (از یادداشت مؤلف). کم شدن طول یا طول و عرض پارچه بر اثر فرورفتن در آب و آب کشیده شدن آن. این ’شور’ ظاهراً مشتق از مصدر شستن است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا هَُ اَ بَ زَدَ)
با دست خالی رفتن. (ناظم الاطباء). تهیدست رفتن. (آنندراج) :
چنان کآمدی رفت خواهی تهی
تو گنج از پی گنجبانی نهی.
اسدی.
با لشکر و مالی قوی امروز ولیکن
فردا نروی جز تهی و مفلس و خالی.
ناصرخسرو.
فردا بروی تهی و بگذاری
اینجا همه مال و ملک و دهقانی.
ناصرخسرو.
تهی رفت خواهی چنانک آمدی
بماند همی مال و ملک و ثقل.
ناصرخسرو. (دیوان چ محقق مینوی ص 462)
، سفر بیفایده و بی جهت کردن. (از فرهنگ فارسی معین). کنایه از بیراهی کردن و تنها رفتن و سفر بی منفعت کردن. (آنندراج). تنها رفتن و بی خبر رفتن و راه گم کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
بفاصله ای بعید رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهی رفتن
تصویر تهی رفتن
سفر بیفایده و بی جهت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدر رفتن
تصویر هدر رفتن
بهدر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ور رفتن
تصویر ور رفتن
((وَ. رَ تَ))
بازی بازی کردن، با چیزی خود را مشغول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
يبتعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
Trot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
小跑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
kukimbia haraka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
рысь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
traben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
бігати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
دوڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
দৌড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
เดินเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
hızlı yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
트로트하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trot
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
לרוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
दौड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
berlari kecil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
truchtać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trottare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
draven
دیکشنری فارسی به هلندی